یه روز یه ترکه…
به گزارش مشرق به نقل از گل، حامد لک (دروزاه بان تراکتوری ها) در صفحه شخصی خود استاتوس جالبی را منتشر کرد که خواندن آن خالی از لطف نیست
یه روز یه ترکه… یه روز یه ترکه اولین دانشگاه بین الملی ۷ زبانه دنیا رو داشته (ربع رشیدی)… یه روز یه ترکه بنیان گذار منطق فازی و استاد دانشگاه برکلی در کالیفرنیا شد … یه روز یه ترکه برای اولین بار در ایران موفق به انجام عمل قلب باز شد … یه روز یه ترکه اولین عمل پیوند کلیه رو انجام داد…. یه روز یه ترکه پر افتخار ترین ورزشکار در بازی های المپیک شد … یه روز یه ترکه بزرگ ترین تولید کننده و صادر کننده فرش دستباف در کشور شد….. یه روز یه ترکه یه هواپیمای بویینگ ۷۴۷ رو بدون چرخ روی دماغه فرود آورد…. یه روز یه ترکه تو سرمای زمستون لباساشو به خاطر نجات مسافرای قطار در آورد …یه روز یه ترکه برای اولین بار در ایران مدرسه ای برای کر لال ها بنیان گذاری کرد.. یه روز یه ترکه شهریار بود… یه روز یه ترکه ستار خان بود.. یه روز یه ترکه مرد بود… یه روز یه ترکه باغیرت بود… یه روز یه ترکه یه ایرانی بود …آره ترکا اينن ترکا همه کپی کنن… یاشاسین آذربایجان…
جوک باحال و پاستوریزه
جوک های مثبت و پاستوریزه! تقدیم به شما:
۱. مرد خودپسندی بالای سرکشاورزی ایستاده بود و کارکردنش را نگاه می کرد.
مرد با غرور گفت: « بکار، بکار، که هر چه بکاری ما می خوریم.»
کشاورز گفت: «یونجه می کارم»
۲. یارو رو داشتن میبردن اتاق عمل. ازش میپرسن:همراه داری؟ میگه: آره دارم خاموشش کردم!!!
۳. در عهد حضرت عیسی (ع) شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت، همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی او را دید، به وی فرمود: آن زن کیست؟ گفت: مادرم است. فرمود: او را شوهر بده. گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. پیرزن دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: ای بی شرم! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟!
رد پاي جوک هاي تمسخر آميز
اين مطلب توسط نويسنده ي محترم وبلاگ چوب خدا ارسال شده است:
نصفه شب بود. با صدای گریه ی نوزادش از خواب بیدار شد. بچه گرسنه بود و تا شیرش را نمی خورد محال بود بخوابد. توی رختخوابش نشست و مشغول شیردادن به فرزندش شد. گونه هایش را نوازش می کرد و آرام آرام لالایی مهر و محبت را در گوشش زمزمه می کرد. هیچ چیز را در دنیا آرامش بخش تر از تماشای چشمان زیبای فرزندش نیافته بود.
ولی آنشب دلهره ی عجیبی داشت. انگار قرار بود اتفاق بدی بیفتد. مضطرب بود و مدام دور و بر را نگاه می کرد. چند دقیقه نگذشته بود که آن اتفاق افتاد. سوزشی شدید ابتدا از پایش شروع شد و سپس در تمام وجودش پیچید. جیغ زد و کودکش را در آغوش فشرد…
شبهای بیمارستان خلوت تر و دلگیر تر از روزهایش است. ولی با این حال، زن آرام بود و خوشحال. خوشحال از اینکه عقرب او را گزیده بود نه فرزندش را. و همین دلخوشی تنها چیزی بود که باعث میشد بتواند درد را تحمل کند.
بالاخره انتظار برای آمدن دکتر به سر رسید.
همه منتظر بودند دکتر، درد آن مادر جوان را ساکت کند تا پس از اتمام مراحل درمان او را به خانه ببرند.
تصور صحیحی که همه ما از پزشک داریم، سفید پوش مهربان و صبوری است که ممکن است لبخند نزند اما اطمینان داریم می خواهد لبخند را بر لبان ما بنشاند. ولی پزشک هم یک انسان است. یک انسان با تمام فضائل و رذائلی که ممکن است داشته باشد. حال اگر از شرافت انسانی به دور باشد، به دلیل حرفه ی پر مخاطره اش می تواند حتی جان انسانها را به خطر بیاندازد.
-اَه… واسه هر لر و عربی که از پشت کوه اومده آدمو از خواب و کار و زندگی میندازن…
بعد هم تزریق پادزهر و چند دستور طبی و تاکید بر خوب شدن زن و اینکه حتی می تواند به نوزادش شیر بدهد!
و مرخص. همین!
ولی آیا زن بیچاره واقعا خوب شده بود؟
آیا تشخیص پزشک مبنی بر بهبود کامل بیمار و عدم نیاز به بستری شدن او تشخیص صحیحی بود؟
خیر… فردای آن شب مادر بیست و هشت ساله ی قصه ی واقعی ما، در بخش آی سی یو بیمارستان (غ) شهر … در اثر از کار افتادگی کلیه ها و برخی دیگر از اندام های داخلی درگذشت…
و گناه زن که مورد بی توجهی پزشک قرار گرفته فقط این بود که اهل شهرک (ش) بود نه بومی شهر.
دکتر(ث) از کار در آن بیمارستان برکنار شده و اکنون در یکی دیگر از بیمارستانهای همان شهد مشغول به کار است!
آن طفل شیرخواره ای که بی گناه از نعمت مادر محروم شده بود اکنون یک سال است که عطر مادرش را از وجود خاله ی فداکارش استشمام می کند. و خدا می داند که در آینده چند غیر بومی دیگر به سرنوشت آن خانواده دچار خواهند شد.
******
برابری و برادری جزو اولین پیام های دین مبین اسلام بودند. ایکاش مسلمانی خود را نه فقط در حرف که در عمل نشان می دادیم.
برادر من! خواهر من!
جوک هايي که شبانه روز از طريق پيامک به دست من و تو مي رسند و ما نسبت به اونا هيچ حساسيتي نداريم و بلکه به خاطر خنده اي که براي چند ثانيه بر لبهامون مي نشونه، ازشون خوشمون هم مياد، يکي از تأثيرات منفيشون اينه که ناخودآگاه ذهنيت ما رو نسبت به قشرهايي از جامعه خراب ميکنه؛ و به مرور و خيلي آروم، روحيه ي تکبر و خودبزرگ بيني رو در وجود ما نهادينه مي کنه.
فقط خدا ميدونه که روزانه چه تعداد از هموطنان عزيز لر و ترک و عرب و روستايي و … در بازارها و بيمارستان ها و دندانپزشکي ها و ايستگاه هاي اتوبوس و ديگر مکانهاي عمومي، مورد بي مهري و بعضاً تمسخر ديگران واقع ميشن. صحنه هاي زشتي که شايد شما هم بارها شاهدشون بوده ايد.
و حُسن ختام اين مطلب، آيه ي يازده سوره ي حجرات است که اونو اينجا نمي نويسم! تا خودتون بريد و با مراجعه ي مستقيم به قرآن کريم، چشمتون به نور مستقيم صفحات کلام وحي روشن بشه و مستقيماً خدا خودش بهتون بگه که…